درگیر بودم و خسته از همه جا و همه کس، از جمله خودم.
دلتنگی ام را فریاد کردم، شد اشک و بر گونه ام غلتید. مثل تمام دلتنگی های گذشته ام. اما این بار تو بودی که اجابتم کردی از سوی خدا.( قطعا شهید نمی تواند نماینده ی غیر خوبی ها باشد چون با چکیدن اولین قطره خونش، گناهانش ریخته می شود، البته اگر تا آن لحظه گناهی مانده باشد.)
سردار نورعلی شوشتری این بار تو بودی که نوای دلتنگی ام را شنیدی. شنیدی که اگر در نیابی شاید که ...
از آن لحظه های طلایی بود. دستگیری لحظه های پایانی، دستگیری لحظه های 90 !!
می دانم که می دانی چه می گویم. لحظه هایی که فکر می کنی دیگر نمی توانی، دیگر تحملت تمام شده است. آنقدر که اگر داور سوت پایان را نزند تو خودت سوت پایانت را می زنی.
آمدی. نمی گویم دیر. چرا که فرمود: "انی اعلم مالا تعلمون".
ذهنم درگیر بود و درمانده. خبر شهادتت را که شنیدم بی آنکه که بدانم کی و چگونه و بی آنکه آشنای سیره ات باشم، زمزمه کردم آنچه را که بر ذهنم نشسته بود: خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند...، رفیقان از سر نعشم گذشتند – فغان ها کردم اما بر نگشتند ....
ندیده بودمت. فقط بارها و بارها نامت را شنیده بودم . اما حالا که رفتی چهره ات را دیدم .اولین عکست را کنج چپ یک پوستر دیدم. صلابت و اقتدار عجیبی داشتی. از آن چهره ها که رعب در دل دشمن و آرامش در دل دوستان می نشاند.
حال که می بینمت پر گشودی در آسمان رضایت حق تعالی. پر گشودی و به من دور افتاده از هرچه و همه جا سر زدی. مرا درگیر خودت کردی.
سردار محمدزاده همرزمت را هم دیدم. لبخندش در کنچ راست پوستر نقش بسته بود. چه زیبا در قهقهه مستانه تان عند ربهم یرزقون شدید، تحت لوای ولایت.چه زیبا پر کشیدید و زمزمه کردید: من و دل گر فدا شدیم چه باک – غرض اندر میان سلامت اوست.
یادم کنید در پیچ و خم روزمرگی ها، در کوچه پس کوچه های سایه روشن دنیا... ، اگر رهایم کنید...
به صفای همه یاران شهیـــــــد – بی تعارف همگی نامردیــــــــد